درمذمت گردوخاک کردن و کاغذبادبازی
گفتن یعنی بهظهور رساندن، یعنی دمیدن هویتی معنایی از مرتبۀ ذوق در ساختی واژهای در مرتبۀ زبان. شنفتن یعنی فهم مفاهیم ذهنی از روی واژگان زبانی بهامید دریافتن معانی ذوقی مقصود گوینده. واژگان تنها صورتهای زبانیاند و مفاهیم نیز اعتباریاتی ذهنی. ارزش صورتهای زبانی به دلالتشان به مفاهیم و ارزش مفاهیم به دلالتشان به حقائق است. مفاهیمی که تجلیای از حقائق عالم وجود باشند، با هم مرتبطند، همانطور که مراتب مختلف وجود با هم مرتبطند. همین است که وقتی برخی مفاهیم را میدانیم، وقتی باز به آنها رجوع میکنیم به مفاهیمی جدیدتری میرسیم که ما را ممکن است به حقیقتی دلالت کند که پیشتر متوجهش نبودهایم.
هدف یافتن حقیقت است. برای همین به گفتوگو یا گفتوشنفت مینشینیم تا آنچه حضوراً یافتهایم یا در ذهن دانستهایم را به دیگران برسانیم یا یافتهها و دانستههای دیگران را از آنها بگیریم. حتی اگر یک حقیقت را یافته باشیم، تلقیهای ذهنیمان وماً یکی نیست؛ هر کسی حقیقتی که یافته را با مفاهیم مختلفی در ذهن خود میآورد و با واژگان متفاوتی بیانش میکند. گفتن و شنفتن از این رو راهی است برای ملاقات با آن حقیقت از مجرای واژگان و مفاهیمی جدید، که میتواند منجر به شهود واضحتر حقیقت شود. مضاف آن که گفتن و شنفتن تمرینی برای ورزیده کردن ذهن و روشنتر شدن حقیقت درون گوینده نیز هست.
بافتار مفاهیم ذهنی ما فارغ از حقیقی یا غیرحقیقی بودن میتواند در محدودۀ دیدمان جور باشد؛ یعنی مانند همان ارتباط وثیقی که بین مفاهیم حقیقی میبینیم نیز در این بافتار ببینیم، مثلاً به اجتماع نقیضین برنخوریم یا چنین چیزهایی. در بافتار جور بییافتن معنای پشت آن با رفتن به سمت مفاهیمی که میدانیم و سپس رفتن به سمت آنها میتوان مفاهیمِ جورِ جدید بافت یا به اصطلاح میتوان اندیشید»، اما به این نمیگویند آزادانه اندیشیدن؛ چرا که وجود دربند اعتباریاتی عاریتی خود آزادانه با حقائق حضوراً ملاقات نمیکند، هرچند که بتواند حاذقانه مفاهیمی را به هم ببافد. بافتهها بی یافتهها بادهوایند. بافتهها بی یافتهها بادهوایند. بافتن بی یافتن تعصب کور میآفریند. کسی که معنای پشت مفاهیم را درنیافته باشد یا نخواهد بیابد یا اساساً مفاهیمی که میداند پشتشتان معنایی نباشد که بخواهد بیابد، نه تاب شنفتن دارد نه جنبۀ گفتن؛ شاید تا حدی به صحبت دیگران گوش دهد یا تا حدی با بافتن مفاهیمی که میداند حرف براند، اما یک سوال بنیاد کافیست تا با به لرزه انداختن بافتار بییافتار اندیشهاش او را به لکنت یا سکوت یا پرخاش بیندازد. گفتن و شنفتن از این رو محک خوبی است تا عیار حقیقی فکرها آشکار شود.
صرف آزادی بیان و شنیده شدن نظرات مختلف کارساز نیست. سخنپراکندن و تکهپراندن گفتوشنفت نیست. از آن سو هر پرداختن به دوره و حلقه و غیرههای اندیشهای نیز کارساز نیست؛ به خصوص که ممکن است بافتاری مفهومی برای مخاطبینش بسازد بیآنکه آنها را به یافتن یافتار معنایی حقیقی پشت آن بافتار مفهومی در وجودشان راهنمایی کرده باشد، این ذهنها هم آزادانه نمیاندیشند و نخ کاغذباد اندیشهشان دست خودشان نیست و وجودشان آزادانه با حقائق نه ملاقات میکند نه میخواهد که ملاقات کند نه میتواند ملاقات کند، بلکه حبس در ذهنیاتی که مخلوق خودشان نیست میماند؛ همین است که متزلند و همین است که تاب شنفتن ندارند و برمیآشوبند. هرچند آزاد و متفاوت، هرچند آغشته به اندیشه، این آزاداندیشی نیست. همین دو ملاحظه برگزاری کرسیهای آزاداندیشی را نیازمند ترتیب و آداب خاصی میکند.
با همین معیار، برنامههای شلوغ تکهپراکنی که با نامهای تریبون آزاد، دیوار آزاد، کاغذچسبونکیرنگی آزاد، بوم آزاد، بنر آزاد و . را که بازسازی همان کامنتبازی فضای مجازی است، قضاوت کنید. من گعدۀ چند کماطلاع که با مجال کافی برای گفتن و شنفتن، میگویند و میشنوند را از مناظرههایی که دو مطلع بیآنکه مجال گفتن یا شنفتن به مخاطبین بدهند فضای جلسه را دوقطبی میکنند و به پرتاب کدها و تکههایشان میپردازند نزدیکتر به آن کرسیهای آزاداندیشی آرمانی و روبهحقیقتتر میدانم. همینطور آن طرحی را که شرکتکنندگانش را به گفتوگو باهم وادارد ولو آن که فقط یک اندیشۀ خاص در آن طرح مطرح شود را از انواع دورهها، حلقهها، مدرسهها، جلسهها و . که (حتی با ادعای فکر آزاد) یک یا چند نمایندۀ اندیشۀ مختلف را میآورند همان حرفهای همیشگی کهنه را با ظاهری فلسفی پرتاب میکنند و ضمن جانبدارکردن مخاطبین سدی از بافتهها در مسیر یافتن برایشان میسازند، آزاداندیشانهتر و موثرتر و روبهجلوتر و حقیقیتر میبینم.
همین نشان میدهد طراحی جلسات واقعی فراگیر کرسیهای آزاداندیشی میتواند چقدر سهل باشد و چقدر ممتنع است. آزاداندیشی یعنی آزادانه اندیشیدن، یعنی وانهادن دانستههای بیپشتوانه، یعنی رفتن به سمت یافتن بیواسطۀ حقائق. آزاداندیشی یک ت یا شعار نیست، یک رویه است و برای همین پیش از آن که لنگ متولی یا طراحی باشد، تربیت و تمرین میخواهد؛ هرچند این تمرین و تربیت در گفتن و شنفتن رخ میدهد و جلسات گفتوشنفت نیازمند طراحی است. برای همین کرسیهای آزاداندیشی هم مسیرند هم مصیر و مسیر پروراندن آن از برگزار کردن آن میگذرد. خوب، از کجا شروع کنیم و چگونه آزاداندیشی بپراکنیم؟ پیش از آزاداندیشیپراکندن، خودمان درون خودمان چقدر آزادانه میاندیشیم؟ نکند ما نیز اندیشهمان -هرچند درست- نخ کاغذبادش دست دیگری باشد؟
سجاد- دربارۀ اهمیت فارسی گفتن و آفریدن معنا در زبان فارسی
*خلاصه* - زبان، نشانههای آشنای یک ملت از مفاهیمی است که از معانی حاضر در وجودشان برخاسته. دشوار هنگامی است که اهل یک زبان با معنایی در زبان دیگر مواجه شوند و بخواهند آن را در زبان خود بازگویند. اگر همان معنا را با واژگان آشنای اهل زبان خود بازنساختیم، ناچار در به تطابق مفهومی بسنده میکنیم یا بدتر، نعلبهنعل صرفاً برمیگردانیم. زبان اینگونه ضعیف میشود؛ عامه، مثل ناادیبانشان، با معانیای مواجه میشوند که میبینند نمیتوانند همان را روشنتر در زبان خود و معانی آشنای نشسته در وجود خود بیابند و به تبع نمیتوانند بیافرینند. وقتی از بازگویی ناتوانیم، چگونه توقع نوگویی داریم؟ ببینم؛ میتوانید در موضوعات علمی که در آن متمحض بودهاید بیآنکه دست به ترجمۀ مقالهای بزنید یا بخواهید تقلید کنید، آنچه آموختهاید و دریافتهاید را با زبان و بیان خودتان، با واژگان برخاسته از دایرۀ معنایی خودتان، به سیاق خودتان و میل و پسند خودتان برای همزبانانتان بازگویید؟
ادامه مطلببا نیمنگاهی به شرایط بسیج شریف؛ هر چند این پیشنهاد عام است و به شریف و غیر آن محدود نیست.
همین چند وقت پیش ویدئویی از صاحبکار دیدم میگفت آقا به روایت پیشرفت نظر دارند [۱]. در همان ویدئو چند کتاب معرفی کرد خواستم بخرم دیدم آرزوهای دستساز را مصطفی خریده گفتم خواندی بده خواند داد گرفتم نشستم خواندم یکنفس. خوشم آمد، خوب نوشته بود، روان بود و بامزه، انگیزهبخش و الهامبخش. کتاب، داستان شکلگیری شرکت دانشبنیان نمونهای را در خلال روایت قصۀ مهرههای اصلی شرکت از دبیرستانشان تا دانشگاه و بعد از آن تعریف میکرد. راستهکار طرح و حلقه و نشست و گعده و واحد و شاخه و امثالهمِ راه مهندسی و بسیج. اما حرف من فقط این نیست.
حلقۀ راه مهندسی یا طرح یا شاخۀ بسیج و نمیدانم چه بهدرستی تصمیم داشت پس از اردوی ورودیها رشتۀ ارتباطِ مرتبط با رشته را با ورودیها حفظ کند؛ در یک دانشکده کمتر، در یکی بیشتر موفق هم بود. البته حفظ این رشتۀ رشتهای چهبسا کاه بود و گندم این حلقه-طرح-گعده-نشست-شاخه-واحد، آشنایی دانشجویان در بدو ورودشان با مسائل مرتبط با رشتهشان، شناخت زمینههای پیش رو، تجربههای پشت سر و درک یک نگاه واقعبینانه نسبت به رشته بود و احیاناً کاشت نگاه متعهدانه یا برانگیختن دغدغۀ ملی یا گزینکردن نیروهای حزباللهی هم دنبال میشد. روایت پیشرفت و حرف زدن از افتخارات درخشان و جهادهای بزرگ و پیشرفتهای شگفتآور باید جزئی از این حلقهها باشد و چه بسا هم بود و این کتابها و تجربیات مشابه در روایت این عقبۀ پرافتخار، الهامبخش فعالان دانشکدهای میتواند باشد. اما حرف من فقط این هم نیست.
بسیج دغدغههای مختلفی را طی یکسال در ذهن دارد و برنامههای متعددی را برای رفع این دغدغه در قالبهای متنوع تدارک میبیند. از اهمیت آگاهیسازی ی یا معرفتافزایی یا حضور فکری و جسمی در مقاطع زمانی خاص و دیگر برنامهها نمیکاهم، ولی من در این سال و سالهای پیش رو جا انداختن گفتمان آیندۀ روشن را محوری میبینم؛ به این معنا که معتقدم پرداختن به آن میتواند پیشران، جهتده و محرک سایر وظایف بسیج نسبت به ت و فرهنگ و غیره باشد و در آنها هویت دمد و خرده دغدغههایی مثل مسئلۀ مهاجرت، افسردگی، عیشگرایی و غیره را هم تحت تاثیر قرار دهد و بستری شود برای تحقق تکالیف برزمین ماندهای مانند مطالبۀ تخصصی در حوزههای غیری-اقتصادی، برگزاری کرسیهای حقیقی آزاداندیشی، برپاداری گفتمانهای مقوم این گفتمان مثل عدالتخواهی و استقلال طلبی و مثل آن و پیگیری گفتمانسازی در حوزۀ اقتصاد دانشبنیان و شتاب علمی و غیره و همچنین غیره.
اما مسئلۀ من فراتر است. روایت پیشرفت باید تبدیل به نمایش هنرمندانۀ صریح گذشتۀ پرافتخار و آیندۀ روشن باشد و همچینین حاوی مضامین ضمنی دیگری باشد که مایلیم و مناسب میدانیم ورودیهای دانشگاه در بدو ورود با آنها مواجه شوند. اصلا مسئله را به یک برنامه دفتری یا یک حلقه یا حتی برنامه سالنی محدود نکنید؛ من از یک همایش بزرگ باشکوه چندوجهی صحبت میکنم که در ابتدای سال یک ید بیضا یا عصای موسی را با افتخار به نمایش میگذارد و بزرگان لشکری و کشوری و دانشگاهی و غیره را به محضر هزار تازه دانشجو میکشاند و در حاشیۀ آن مهندسان و شرکتهای دخیل در آن شقالقمر را هنگام صرف چای و پذیرایی و غیره (که اصل بهرۀ همایش در آن ساعات میگذرد) به میان گلهگله گعدههای دانشجوجهها میاندازد.
دیگر سطح و عمق و ابعاد چنین برنامۀ اردومانندی را نباید با یک برنامۀ دفتری که صرفاً تغییر مقیاس دادهشده مقایسه کرد. سوال بهجا آن است که کدام موضوع بین رشتهای کفایت بهدوش کشیدن چنین همایش پرطمطراقِ پر اهن و تلپی را دارد که بتواند تنه به تنۀ طرح ورودیها بزند؟
مژده مژده، امسال لازم نیست برای یافتن موضوع این همایش به چار پنج گزینۀ همیشگی مراجعه کنید یا به پستوی معاونت علمی بخزید یا قوطیهای عطاریها را بجورید یا به خود زحمت خواندن کتب روایت پیشرفت بدهید یا به ذکر و توسل و تفأل یا چه و چه بپردازید؛ کافیست زحماتی که جوانان این مملکت پیر شدند تا به ثمر رسانند و امسال با عنایت امام عصر ارواحنا فداه چشم جهان را پر کرد، نقد کنید. حق آن یک حماسهسرایی فردوسیگونه نیست؟ جمهوری اسلامی امسال دو ضرب شست وارد کرد، نهنگ دژم بر کشیده ز آب، به دم درکشیده ز گردون عقاب»؛ نهنگ دژم بهکنار، درکشیدن گلوبال هاوک یک اتفاق ساده نبود، مردان این سرزمین اراده کردند با سامانۀ سوم خرداد اینور آبی (محصول ارادۀ دیگر مردان این سرزمین، بیدخالت روس و روم) یک فناوری بالافن آنورآبی را بهزیر کشیدند. سامانهای این چنین ایرانی که عقاب اندر آرد ز گردون به تیر و چنین اراده و تصمیی و نتایجش، حتی اگر ملاحظات بسیج و ورودیها و غیره را هم نداشتیم، حق آن یک حماسهسرایی فردوسیگونه نیست؟
برگردیم به همان ملاحظۀ ورودیها و بسیج و دانشگاه. در همایش بزرگ ایران ۱۴۳۷ از راهی که طی این سالها برای رسیدن به این نقطه از فناوری طی شده گفته میشود، شرکتها و مهندسان مرتبط با آن صنایع (آنانی که ملاحظات امنیتی ندارد؛ نگران نباشید! هستند و زیادند!) حضور دارند و بین سخنرانی سخنرانان لشکری-کشوری یا اساتید در گعدهها دانشجوجگان را دور خود جمع میکنند و از ابعاد فنی و غیرۀ پدیده صحبت میکنند (باز هم نگران نباشید؛ آن قدر حرفهای فاش نادانسته و جذاب هست که کار اصلا به شکافتن جزئیات امنیتی نمیکشد!) و در کنار آن به سیاق روزها و ساعاتی از اردوی ورودیها سرگروههایی از هر دانشکده دانشجوجگان پذیرفتهشده در آن رشتهها را راهنمایی میکنند و بلکم باب شوخی و خنده با آنها باز میکنند و طرح دوستی با آنان میریزند یا نوید تداوم چنین برنامههایی را در قالب طرح راه مهندسی به آنها میدهند. همایش بزرگ ایران ۱۴۳۷ در ابتدای سال تحصیلی میتواند رشتۀ نخی را دست دانشجوجگان دهد و آن را طی سال پی بگیرد و به هر کجای دار که خواست ببافد؛ اگر امسال خامهها بهخوبی دور چلهها گره خورد سالهای بعد میتوان تکمیل نقش این قالی ایرانی را از سر گرفت و پیگرفت.
به قول مقدمۀ آرزوهای دستساز، روایت نکردن نگفتن نیست نابود کردن است. گفتند و میدانیم ترس و نومیدی را زدودن و امید حقیقی آفریدن اولین جهاد ماست ولی بیدانستن تجربیات گذشته تصویر روشنی از آینده نتوان نمود. جمهوری اسلامی بهرغم همهی این مشکلات طاقتفرسا، روزبهروز گامهای بلندتر و استوارتری به جلو برداشته. این چهل سال، شاهد جهادهای بزرگ و افتخارات درخشان و پیشرفتهای شگفتآور در ایران اسلامی است. مدیریّتهای جهادی الهامگرفته از ایمان اسلامی و اعتقاد به اصل ما میتوانیم» که امام بزرگوار به همهی ما آموخت، ایران را به عزّت و پیشرفت در همهی عرصهها رسانید. باید دانست و نشان داد که انقلاب به یک انحطاط تاریخی طولانی پایان داد و عنصر ارادهی ملّی را که جانمایهی پیشرفت همهجانبه و حقیقی است در کانون مدیریّت کشور وارد کرد و با انتقال روحیه و باور ما میتوانیم» اتّکاء به توانایی داخلی را به همه آموخت و این منشأ برکات بزرگ شد که تا اکنون ثمرات بالندهی آن روز به روز فراگیرتر میشود [۲]. این فقط حرف من نیست.
پ ن: تهدید از دست رفتن اردوی هوشمندانۀ ورودیها را به فرصت تبدیل کنیم، با طراحی برنامۀ جدیدی برای ورودیها، با هدفی جدید، ابعادی جدید و ابتکاری جدید برای عصر جدید، عصر گام دوم.
ادامه مطلبتشکیلاتی باشیم یا آتش بهاختیار؟ تشکیلات یعنی نظم، تقسیم وظایف، ارتباط و اتصال و زنجیرهای کار کردن. آتش بهاختیاری یعنی تحلیل، تصمیم و حرکت بر اساس درک خود از صحنه بدون معطل ماندن برای صدور فرمان از بالا. این دو ممکن است متنافی بنماید، و چه بسا تصور شود گزیری جز یکی از این دو نیست؛ تشکیلاتی هستیم، نشد، آتش بهاختیار. اما درون بنیان اندیشهای که این دو اصطلاح را بهکار برده نهتنها با هم متنافی نیستند، بلکه حتی معادل هم محسوب میشوند.
معنای تشکیلات با تقسیم وظایف عجین است و ناخودآگاه مرکزیتِ مقسّمِ وظایف را تداعی میکند. اگر مرکزی که صحنه را میپاید و توانایی قوا را میداند نباشد چهگونه تقسیم وظایف و کار کردن متصل و زنجیرهای و آن اتحاد و همجهتی و همافزایی محقق میشود؟ این استفهام انکاری، درست است اگر شرایط بهقدری خاص یا مستم فوریت و ضرورت باشد که آحاد نیروها نتوانند سریع و صحیح به تصمیم برسند یا این که نیروهامان موجوداتی مجبور و کماختیار و فهمناتوان باشند (یا بخواهیم باشند). اما اگر نبود و نبودند و نخواستیم چه؟
نیروی آتشبهاختیار خود آزادانه میاندیشد، تحلیل میکند، میفهمد و به تصمیم میرسد و راه میافتد. رهبر انقلاب آتشبهاختیار را اولین بار منوط به اختلال قرارگاه مرکزی کردند و چند هفته بعد شرط آن را میسر بودن گذاشتند و نه بیشتر. یک سال بعد همین معنا را تاکید کردند؛ یعنی همهی جوانها، همهی گروههای مؤمن در زمینههای مختلف، هر کاری که برایشان میسّر است، و مطابق با قوانین کشور و مصلحت کشور، باید انجام بدهند و معطّل کسی نباید بمانند و قید اختلال قرارگاه مرکزی نیز برداشته شد [۱، ۲، ۳، ۴]. اما چگونه بیقرارگاه مرکزی هرج و مرج نخواهد شد؟ وحدت و همافزایی بیقرارگاه مرکزی محال نیست، اگر نیروها با هم بر مبنایی واحد عمل کنند. فیالواقع آن مبنای واحد در حکم همان قرارگاه مرکزی است و اخوت بین نیروها در حکم طرح سازمانی. اما کدام مبنا را برای وحدت بگیریم و آن اخوت موید همافزایی و مانع دوبارهکاری یا تزاحم را چگونه حاکم کنیم؟
مبنای واحد همان قرآن است که خیط نبوت و ولایت [۵] آن را از عرش به زمین کشانیده و همین است که امر شدهایم بر آن خیط چنگ بزنیم؛ و اعتصموا بحبل الله. اما قرآن عظیم را به انفراد نتوان نگاه داشت مگر آن که خیط اخوت چون پود میان تارهای خیط ولایت و نبوت بتند تا عرش اخوت انسان برای نزول قرآن از عرش الرحمن فراهم شود و این است راز جمیعاً؛ و اعتصموا بحبل الله، جمیعاً؛ و مادامی که خیط اخوت مومنان را به هم مرتبط نکند در حکم غیریت و مباینت باشند که بیآن کُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ [۶]. و این عرش اخوت برپا نشود مگر آن که چهار ستونِ وفاق و یکرنگی، اتحاد و یگانگی، تواضع و فروتنی و نهایتاً فتوت و بلندهمتی چهار زاویۀ عرش اخوت را یعنی انس، کمال، عزت و عون، برافرازند [۷].
دستور به خیزش، دوتا دوتا یا تنها از همین رو منافی تشکیلات نیست. از طرفی مومنینِ بهپاخاسته چه تنها چه جمعی، خود به هم مأنوس شده، محض طلب کمال و عزت هم را اعانه میکنند و از طرف دیگر با دیگر جمعیتها از روی وفاق، اتحاد، تواضع و فتوت ارتباط ایمانی شکل میدهند،آتش بهاختیاری رمز مجمل سازوکار تشکیلاتی مومنین است از احوال هم مطلع میشوند، حرف هم را میشنوند، صحنه را و جاگیری نیروها را و نیاز یکدیگر را میشناسند، با یکدیگر برای عملیاتها تصمیم میگیرند، لازم باشد به یاری هم میشتابند، حتی جمعیتهاشان را با هم ادغام میکنند یا ذیل نهادهایی که آنها را یاریگر خود در عمل به تکلیفی که شناختهاند مییابند، گرد هم میآیند تا نهایتاً با هم خیط اخوت را شکل دهند و امر الهی را اقامه کنند؛ امری را که خیط نبوت و ولایت با زبان فقاهت در میانشان بسط و نشر میدهد و همین است که رهبر انقلاب هفتهبههفته برای عموم مردم یا خواص آنها خط انقلاب را تبیین میکنند. نهادها اگر این آتشبهاختیاری را برنمیتابند، از آتش بهاختیاران نیست، از آن نهادهاست که کفایت هم جهت کردن و تحت کفایت خود قرار دادن آنها و جلب پذیرش آنان را و درک اقتضای این نوع نقشآفرینی را ندارند. آتش بهاختیاری منافی تشکیلات نیست؛ آتش بهاختیاری رمز مجمل سازوکار تشکیلاتی مومنین است.
ادامه مطلبوَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ
وعدۀ انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین» قلب امموسی را آسود و حزن و خوف از آن زدود تا طفل به آب سپارد؛ اما باز، إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ». دیدن تحقق وعدۀ الهی اثر دیگری دارد فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ»؛ بدان که وعدۀ خدا حق است، ببین آنچه رخ داد رددناه»، و منتظر بمان برای آن چه در پیش است، جاعلوه».
هرچند صرف وعدۀ الهی کافیست تا سکینه و آرامش بر دلهای مومنان نازل شود، اما تحقق آن و دیدن آن است که قلب را مطمئن میکند. با این حال حتی این نیز کافی نیست، که پس از وعدۀ یمددکم ربکم» و دیدن آن به چشم به ظهورِ وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّـهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»، باز معلوم نیست که دلها نلرزند: إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّـهِ الظُّنُونَا».
ادامه مطلبکتابفروش کیهان که دید دنبال ادبیات مللم، کتاب کارتپستالهایی از گور» را بهم معرفی کرد. بیاطلاعیم از نسلکشی سربرنیتسا و ذوقم از کمک ایرانیها در آن برهه مرا به خریدش سوق داد. نویسنده، امیر سولیاگیچ خود آن زمان 17 ساله بوده و کارت زرد مترجمی سازمان مللش او را از آن مهلکه میرهاند تا اکنون روایتگر سالهای محاصره باشد. این کتاب که پایان یافت، خواندن کتاب ر» را که قبلا رها کرده بودم از سر گرفتم. کتابی که پشت جلدش از رسول حیدریای میگفت که مردمان قلب اروپا وقتی با هر ایرانی مواجه میشدند، یاد او، مجید منتظری، میافتادند؛اما برخلاف مردمان بوسنیایی کتاب ر»، اثری از ایرانیها بین مردمان بوسنیایی کتاب سولیاگیچ نبود و شاید همین بود که مرا به از سرگیری مطالعۀ ر» واداشت!
ادامه مطلبهمین چند دقیقه پیش کتاب راز نگین سرخ را تمام کردم. کتابی گیرا و جذاب. اصلا کتابی که نقش اولش محمود شهبازی باشد چشم بسته جذاب است! چه برسد که نقش مکملش را همدانی و متوسلیان در دست داشته باشند و حضور افتخاری همت و باقری و وزوایی را هم داشته باشد. کتاب به تعبیر نویسنده زندگینامۀ داستانی بود. یعنی برخلاف بسیاری از کتابهای خاطرات جبهه، پیادهشدۀ یک مصاحبه نبود، بلکه داستانی بود که نویسنده بر اساس مصاحبههایش با یکی از شخصیتهای کلیدی داستان در ذهنش پرورانده بود.
همین بود که کتاب سریع جلو میرفت. فضای داستان گاه کیلومترها جابهجا میشد، از همدان محل فرماندهی شهبازی تا اصفهان، زادگاهش. زندگی شخصی، تعاملات با همرزمان و جزئیات عملیاتها بهنسبت به تناسب پرداخته شده بودند. چاپ کتاب هم که عالی! دیگر چه میخواهید؟! اما در سراسر کتاب یک چیز مرا اذیت میکرد. نویسنده، برای داستانی کردن، چقدر تخیل زده و چقدر از کتاب واقعی است؟
کتابهای دفاع مقدس، برای من ویژهاند. وقتی زندگینامه گاندی را میخوانم، خیلی برایم مهم نیست که حالا نویسنده چقدر از تخیلاتش برای پرداخت داستان بهره برده و چقدر واقعیات را روایت کرده. حتی هنگام خواندن نامیرا هم برایم مهم نیست واقعا همه شخصیتهایش واقعیاند یا نه، چه برسد که دیالوگها برایم مهم باشد. همین که مطمئن باشم نویسنده تاریخ خوانده و شخصیتهای کلیدی را شناخته، به تخیلاتش در پرداختن داستان اعتماد میکنم. زندگینامهها یا روایتهای دیگر نیز به همین شکل، البته تا وقتی که شخصیتهای داستان یا وقایع آن صاحب حقیقتی ویژه نباشند.
ادامه مطلببالاخره تمام شد! کتابی پرهیجان، گاهی احساسی، گاهی صرفا نقل خاطرات با طنز کافی. جملات کوتاه و بندهای پرفعل و توصیفات موجز ولی دقیقِ این کتاب ،چشم را، روان و جاری روی واژهها ساری میکند و بیمکث و پرهیجان تصاویر را بیآن که از هم بگسلند روایت میکند. بهشخصه تا کنون کتاب خاطراتی نخوانده بودم که اینگونه، بدون اطاله کلام و این قدر با جزئیات، روایتی را به این وجدآوری از روزهای منتهی به انقلاب نگاشته باشد. روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، فتح خرمشهر، عملیات رمضان، ماجرای کاظم رستگار و تیپ سیدالشهدا، والفجر هشت، کربلای یک، کربلای پنج، کربلای هشت و دیگر روزهای مهم و پرالتهاب و تاریخی جنگ همه نقاط حساس کتابند. هرچند، به خاطر تعهد نویسنده به نگاشتن صرفاً آنچه خود دیده، نه هرآنچه در روزهای منتهی به انقلاب رخ داد را خواهید دید و نه هرآنچه در جنگ بود را خواهید خواند؛ اما روایت به اندازۀ کافی صادقانه، شیرین و گاهی نمکین هست که از خواندن آن - درصورت کفاف حوصله- لذت ببرید!
اما صرفا این روایت روان و جاری کتاب نبود که مرا تا انتهای کتاب پای خود نشاند. نویسنده بیرودربایستی، احساسات خود نسبت به شخصیتهای روایت را بیان میکند!
درباره این سایت